کاری به این ندارم که هومن پویان عزیز همچون پدر خوانده ای بر من خرده بگیرد یا نه اما چه اشکالی دارد که من همانقدر که شیفته ی ویتگنشتاینم از هایدگر و مطهری هم خوشم بیاید یا همانقدر که ترس و لرز را دوست دارم مسیح باز مصلوب را نیز بپسندم؟شریعتی و سروش را به یک اندازه دوست بدارم و غزالی و ابن عربی را هم نیز؟

با دریای ایمان دان  کیوپیت دیندار شوم و با علم و دین ایان باربور و چرا مسیحی نیستم راسل بی دین گردم؟از دعای کمیل لذت ببرم و با سمفونی شماره ی ۵ بتهون و ترانه ی سنت پیترز گیت کریس د برگ احساس معنویت کنم؟

چه تکانی به کوههای سر به فلک کشیده ی این عالم می خورد اگر اخراجی های ده نمکی را ببینم و بعد بیایم سگ کشی بهرام بیضایی و آبی کیشلوفسکی را نیز ببینم؟و با کوبریک و جیم جارموش و اسپیلبرگ و اسکرسیزی و مخملباف و کیارستمی و تارکوفسکی به یک اندازه حال کنم؟ما را رخصت پریشانی نیز نمی دهید؟

قرآن خدا غلط می شود اگر خاقانی و شاملو را در یک روز و حافظ و فروغ و امیلی دیکنسون و رابرت فراست و سیلویا پلات را در روز دیگر بخوانم و لذت ببرم؟

اگر میلان کوندرا را با نادر ابراهیمی در هم آمیزم و ملا صدرا را با پوپر خدشه ای به دنیای روشنفکری وارد می شود؟

من عاشق همین ها که گفتم و بسیاری دیگر نیز که نگفتم هستم و عاشق هر که و هر چه که وقت مرا خوش دارد.به هیچ چیز نمی اندیشم مگر آنچه که مرا یک قدم از آن جایی که هستم تکان دهد هرچند نه به جلو بلکه به عقب چرا که در کهکشان ها جلو و عقب و بالا و پایین معنایی ندارد!